پخش زنده
امروز: -
حمیدرضا قنبری خاطره نجات دو تن از رزمندگان مسجد جوادالائمه (ع) اهواز از مرگ قطعی را روایت کرد.
به گزارش گروه وب گردی خبرگزاری صدا و سیما؛ دکتر حمیدرضا قنبری از آزادگان دوران دفاع مقدس که پس از آزادی از اردوگاههای رژیم بعث صدام در رشته پزشکی تحصیل کرد، هم اکنون مشغول طبابت در یکی از بیمارستانهای کشور است.
او در نوشتههای شخصی خود به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخته است. در ادامه یکی از خاطرات جذاب و خواندنی این رزمنده دوران دفاع مقدس آمده است.
«تا سالها آثار شلیک من رو دیوار اسلحه خانه و دیوار شمالی شبستان مسجد جوادالائمه (ع) مانده بود. در خواب عمیق نیمههای شب بودم که من را صدا زد. باید به اسلحه خانه میرفتم و برای ماموریت به او اسلحه میدادم، آن فرد «سیدمصطفی شاهحسینپور» بود.
با هم به سمت اسلحهخانه رفتیم. «محسن لوینه» هم پشت سر ما میدوید و همراه ما میآمد. طول شبستان مسجد را در تاریکی مطلق طی کردیم. اسلحه خانه مسجد اتاقی کوچک بود در ضلع شرقی شبستان. سال اول جنگ مدتی محدود مسئول اسلحهخانه پایگاه مسجد جوادالائمه (ع) اهواز بودم. اجازه روشن کردن چراغ و لامپ که هیچ، از ترس حمله هوایی دشمن بعثی جرات نداشتیم یک چراغ قوه یا حتی یک شمع روشن کنیم.
در همان ظلمت در اسلحهخانه را باز کردم، جای کمی برا ورود داشتم. به زحمت پشت میز قرار گرفتم. سیدمصطفی شاه حسین پور و محسن لوینه هم ما بین میز و دیوار ایستاده بودند روبروی من، میان اسلحهها که کنار میز قرار داشت و به دیوار اسلحه خانه تکیه داده بودند. اسلحهای را در همان تاریکی برداشتم و در دستم گرفتم، مطابق روال همیشه گلنگدن آن را کشیدم تا اگر فشنگی در لوله مانده بیرون بیاید، باید سر اسلحه را به طرف سقف میگرفتم و ماشه را میچکاندم و بعد خشاب را در اسلحه میگذاشتم.
در آن سیاهی شب خشاب متصل به اسلحه را ندیدم. گویا آن اسلحه با خشاب پر از فشنگ در آن محل گذاشته شده بوده و من با کشیدن گلنگدن نه تنها فشنگی را از لوله بیرون نیاوردم بلکه یک گلوله را از خشاب به لوله بردم، یعنی اسلحه را مسلح کردم و ماشه را چکاندم.
اسلحه مسلح با ضامنی در وضعیت تیربار در دست من بود که تازه از یک خواب عمیق بیدار شده بودم. سر اسلحه هم که به خاطر خواب آلوده بودن من به جای سقف رو به آن دو برادر بود.
سیدمصطفی که درست روبروی من ایستاده بود با یک واکنش خارق العاده نشست و محسن را هم با خودش به پایین کشاند. پس از شلیک اسلحه را روی میز گذاشتم. دو برادر که برخاستند خیالم راحت شد آسیبی ندیدهاند. محل سوراخ شدن دیوار پشت آن دو نفر را دیدم. یک سوراخ سمت راست گردن سیدمصطفی، و دیگری سمت چپ او.
در آن شب که تا اکنون هم برایم کابوس شده، گلولهها نه به سیدمصطفی اصابت کرد و نه به محسن. آنها برای دفاع مقدس باید زنده میماندند. سیدمصطفی در تمام طول دفاع مقدس تخریبچی گردان کربلا بود و زنده ماند. جنگ و گردان کربلا به سیدمصطفی نیاز داشت. محسن هم از قهرمانان گردان شد، گردان کربلای مسجد جوادالائمه (ع) اهواز. بدون سیدمصطفی و محسن گردان کربلا نمیشد. آنها از افتخارات آن مسجد هستند.»